دستش را فشردم و گفتم: «ميفهمم چي ميگي. منم همين حسّو دارم. چند روز كه بگذره، خستگي از تنم بيرون بره ترتيبشو ميدم.» عاطفه از جا برخاست و من دوباره دراز كشيدم و پرسيدم: «امير كجاست؟»
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
وارد اتاق كه شدم، در را پشت سرم بستم و خودم را روی تخت رها كردم. پلكهایم را روی هم گذاشتم و در عرض تختخواب دراز كشیدم. لحظاتی طولانی به همان حال ماندم. سپس از جا برخاستم و روسری را از سر باز كردم. در کمد را که گشودم چشمم به ردیف لباسهای اصلان افتاد كه مرتب و منظم به چوبلباسی آویزان بود. نفسی بلند كشیدم، در كمد را بستم و زیر لب از خودم پرسیدم: «با این لباسها چه كنم؟» پس از آویزان كردن مانتوام در سمت دیگر كمد، به خودم جواب دادم: «باید یه بلایی سرشون بیارم دیگه.» دستم به دستگیرهی كمد چسبید و ناگهان صدای گریهام فضای كوچك اتاق را پر كرد. روی لبهی تخت نشستم و با صورتی اشكآلود به اطرافم نگاه كردم. عاطفه وارد اتاق شد. روبهرویم ایستاد و به كمد تكیه داد و سعی كرد با گفتن جملات تسلابخش آرامم كند: «گریه نداره مامان. بابا راحت شد. خودت بهتر میدونی با اون وضع اسفبارش هر لحظه بهش چی میگذشت! تو راضی بودی زنده باشه و بازم درد بكشه؟»
مشخصات
- کد کتاب
- 70023
- شابک
- 9789642365739
- نام کتاب
- چون دوست دشمن است
- نویسنده (ها)
- سیمین جلالی (یزدی)
- موضوع کتاب
- داستان و رمان
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 454
- تاریخ چاپ
- سال 1394
- نوبت چاپ
- چاپ اول