بگذار با شکرگزاری آغاز کنیم…
خداوندا، تو را شکر میگویم. تو را بهخاطر این کتاب و این زندگی و شگفتی این لحظه شکر میگویم. تو را بهخاطر تمام چیزهایی که تاکنون برایم اتفاق افتاده است، هماينك اتفاق میافتد، و در آینده خواهد افتاد، شکر میگویم، چراکه تمام آنها کمال دَم بعدی و شکوه «کسی که قرار است بشوم» را برایم بهارمغان میآورد.
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
خوب شد… حالا در صفحهی اول کتاب، تاریخ امروزت را یادداشت کن. بعدها حتماً دلت میخواهد امروز را بهخاطر بیاوری، چون قرار است راهكارهايي برای کل زندگی به تو داده شود که تمام تجربههای روزمرهات را تغییر خواهد داد؛ مگر اینکه خودت نخواهی! و امروز آن روزی است که آن تصمیم را میگیری…
روزی روزگاری مرد جوانِ باهوشی میخواست قدم در راه كشف حقیقت بگذارد و شناخت بیشتر و بهتری از خود، کاينات و درنهایت از قوانین زندگی داشته باشد. او احساس شکست میکرد؛ اما کورسویی از امید در وجودش سوسو ميزد.
او مدیرفروش یک شرکت انتشاراتی کوچک بود و همچنان امیدوار به روزهاي آتي زندگياش. احساس سردرگمی و بیهدفی میکرد و خلئي از درون او را ميآزرد. پرسشهای بسياري داشت و هرگز نتوانسته بود با شرکت در کلاسهای موفقیت، معنویت و مطالعهي کتابهایی در این زمینه پاسخي مناسب برای آنها بيابد. با استادان بسياري نيز دربارهي آنها صحبت کرده بود؛ اما فایدهای نداشت.
همواره در رؤياي این بود که نگاه تازهای نسبت به زندگی پیدا کند، شاید کتابي خاص را بخواند یا با استادي فرزانه آشنا شود که نگاه او را نسبت به زندگی و جهان هستی دگرگون سازد و مشکلات درونیاش را یکباره و برای همیشه خاتمه دهد.
چندين سال بود که هیچ معنا و هدفی در زندگیاش نداشت و تکتک ثانیههای زندگیاش، به کابوس تبدیل شده بود. در محل کار و خانه نيز با همه مشکل داشت و احساس سردرگمی میکرد.
اطرافيانش ازجمله همکارانش، دوستان صمیمیاش و حتی اعضای خانوادهاش نیز در زندگي احساس سردرگمی میکردند، انگار که از گذر ايام خسته شده بودند. بهنظر میرسید همهي اطرافیانش، پاک هوش و حواسشان را از دست داده بودند و جملگی هیچ هدف و معنایی در زندگیشان نداشتند. از اين رو جرئت نداشت به اطرافیانش دربارهی مشکلات و پرسشهايي که در سر دارد چیزی بگوید و ابراز كند كه قصد دارد زندگياش را تغییر دهد. او میدانست که آنها حرفش را یک شوخی ميپندارند و مسخرهاش میکنند.
هر شنبه صبح از خودش میپرسید که چطور یک هفتهي دیگر را در زندگی دوام بیاورد. او با خانوادهاش، دوستانش و همکارانش احساس بیگانگی میکرد. نمیدانست از زندگی چه میخواهد. مدتی پیش میخواست کارش را رها کند و برای خودش باشد و کمی بیشتر به پرسشهايي که در سر داشت فکر کند. حتی چند ماه پیش استعفانامهاش را نوشته بود و چندین بار پا به اتاق رئیسش گذاشته بود؛ اما هرگز نتوانسته بود کار را به پایان برساند و احساس ميكرد جرئت و جسارت همیشگی خود را که در گذشته همواره در رسیدن به خواستههایش يارياش ميدادند، از دست داده است.
او همچنان منتظر فرصتي مناسب بود و با توسل به هر عذر و بهانهای از اقدامات عجولانه در زندگیاش پرهیز میکرد و نگران بود که آیا بالاخره پاسخ سؤالاتی را که دارد میتواند پیدا کند یا نه. آیا این سؤالات را فقط او در ذهنش داشت یا دیگران نیز به همین شدت در زندگيشان احساس سردرگمی میکردند؟ یا فقط به این علت بود که داشت پیر میشد، يعني همان فرایندی که بیگمان با از دست دادن رؤیاهای آیندهمان آغاز میشود؟
یک روز که در کمال ناامیدی بهسر میبرد، ناگهان به فکر دیدار یکی از دوستان پدرش افتاد که با بصیرتی ژرف به زندگی مینگریست و استادي فرزانه بود. او اميد داشت دوست پدرش بتواند به او پندهایی بدهد تا بتواند در مسیري درست حرکت کند و پاسخ تمام پرسشهايش را بيابد.
دوستِ پدرش، بسيار خونگرم و صمیمی بود و بيدرنگ پذیرفت او را ببیند؛ اما قبول نکرد که پاسخ تمام پرسشهايش را بدهد، زیرا معتقد بود هر کس به سبک و سیرت خود باید راه خودش را نه کسب بلکه کشف و نه تقلید که تحقیق و نه در اقتباس که در ابتکار بیابد و فضیلت و فرزانگیِ انسان با اقتدار ميسر است و وابسته به آن است که با تكيه بر طریقت خود راه تمایز یافته و واگرای خود را در میان انبوهي از راههای مشاور و مجاور، شناسایی و تعیّن بخشد.
مشخصات
- کد کتاب
- 20027
- شابک
- 978-964-236-581-4
- نام کتاب
- انسان در جستجوی اقتدار
- نویسنده (ها)
- سعید گلمحمدی
- موضوع کتاب
- خوب زیستن
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 168
- تاریخ چاپ
- سال 1394