رقص قدرت

ميگوئل، سرخ‌پوستى مكزيكى كه دكتر سوزان گرگ نزد وى تعليم مى‏ديد، به او گفته بود: «آزادى يعنى انسان قادر باشد هر آنچه را مى‏خواهد به دست آورد، اما براى نيل به اين هدف بايد سفرى آغاز كنى كه راه و روش زندگى واقعى‏ات را به‏طور كامل دگرگون كند.»

 اين كتاب داستان سيروسلوك دكتر گرگ به دنياى شمن‌هاست؛ دنيايى كه با دنياى او و برداشتش از آن تفاوتى كلى داشت. اگر براى شما هم در مورد برداشتى كه از دنيا داريد سؤالى پيش آمده است، مى‏توانيد راه ناوال را، كه جهشى كميتى به سوى آزادى شخصى است، در پيش گيريد. آيا مى‏دانستيد كه شما موجودى كامل هستيد؟ شما هميشه آزاد بوده‏ايد، اما این را فراموش كرده‏ايد. مهم است كه وضعيت حقيقى خود را به عنوان فردى معنوى و شادمان به ياد آوريد و واقعيت وجودی خود را دريابيد.

به دكتر سوزان گرگ بپيونديد. او تجارب شخصى خود را براى شما بازگو مى‏كند؛ تجاربی چون: اولين ملاقاتش با ميگوئل، تعليماتش، سير و سلوكش به قلمروى ديگر، و مراسم آشنايى‏اش با زندگى مبارزان. با آگاهى از پيروزى و غلبه بر كشمكش درونى، ياد خواهيد گرفت چگونه بر ترس و حس خودبزرگ‏بينى و نخوت خود چيره شويد تا اقتدار شخصى خود را بازيابيد و روحتان در نبرد نهايى با ذهنتان پيروز شود و وحدانيت زندگى و مرگ را دريابيد.

پس از اينكه به آزادى شخصى رسيديد، ذخيره شخصيت معنوى شما پربار مى‏شود، هدف از دنبال كردن مسير ناوال نيز همين است كه شما به‏طور كامل مسئول خويشتن واقعى خود شويد. پس از قدم گذاشتن در اين مسير منحصربه‌فرد، دنياى شما هرگز يكسان نخواهد بود.

( Shaman، به معنی دانا، حکیم ساحرِ قبایلی در سیبری و آسیای مرکزی.)

ما هيچ چيز را آن‌طور كه هست، نمى‏بينيم،
بلكه همه چيز را آن طور كه خود مى‏خواهيم، مى‏بينيم.

اواخر مارس در ورمونت سخت مى‏گذرد، چون هنوز زمستان ادامه دارد و روى زمين پر از برف است. چشم از ديدن آن همه برفی كه از دوده سياه شده است، خسته مى‏شود. گويى تمام وجودت فرياد مى‏زند و بهار و گرما را مى‏طلبد.

بعد از سال‏ها زندگى در آنجا، سرانجام از سرما به جان آمدم و احساس كردم وقتش است بروم. سال‌ها قبل واسطه‏اى روحى به من گفته بود که از آنجا مى‏روم. آن موقع در دل گفته بودم که او ديوانه است، اما حالا می‌دیدم كه به‌ هيچ‌ وجه ديوانه نبود. با اينكه قبلاً هرگز به جنوب كاليفرنيا نرفته بودم، تصميم گرفتم به آنجا بروم.

در يك روز سرد و ابرى بعد از اينكه تصميمم را براى نقل مکان گرفته بودم، در قسمت عقبى يك كتاب‌فروشى بودم كه ندايى به گوشم رسيد. روحى آرام و ملايم به نظر ‏رسيد و در غالب زنى كه خود را چيف معرفى كرد، با من حرف زد و در مورد ارتباط بشر با زمين و طبيعت سخن گفت.

 در آن روز ماه مارس، او از سفرى طولانى كه در پيش داشتم حرف زد و گفت كه در اين سفر روح و جان خود را پيدا خواهم كرد. او از افسون صحرا گفت و خاطرنشان كرد كه معلمى خردمند در انتظار من است. از شخصيت‏هاى گوناگونى كه ملاقات مى‏كردم و دل و جرئتم براى گذر از ميان تاريكى‏ها سخن گفت.

آن روز هیچ نمی‌دانستم که چقدر درست مى‏گويد. اكنون كه به گذشته مى‏نگرم، مى‏بينم هر چه گفت درست بود. آن روز در آن كتاب‌فروشى حتى به ذهنم خطور نمى‏كرد چه سرنوشتى در انتظار من است. فقط اضطراب داشتم.

قدرمسلم هرگز انتظار نداشتم در دهه هفتاد با ناوالى، كه بعدها از دوستانم شد، ملاقات كنم و تعليم ببينم. من تمام كتاب‌هاى كارلوس كاستاندا را درباره دون خوان خوانده بودم. مطالب آن كتاب‏ها بيشتر باعث وحشتم شده بود تا كنجكاوى‏ام. دوست من به مكزيك رفته بود تا آموزگارى بيابد، ولى نااميد شده و دست خالى برگشته بود. تصورش را بكنيد كه سال‏ها بعد، وقتى خود را تحت تعليم يك ناوال ديدم، چقدر شگفت‌زده شدم.

 ناوال شَمَنى است سرخ‌پوست كه قدرت شفادهندگى دارد و در اين زمينه آداب و رسوم سرخ‌پوستان تولتك و آزتك را دنبال مى‏كند. ناوال‏ها از زمان كشورگشايى اسپانيايي‌ها تاكنون، زندگى مبهم و اسرارآميزى داشته‏اند. آنان ساحرانى همه‏كاره‏اند كه مى‏توانند شگفتى‏ها بيافرينند. بعضى از آنان مى‏توانند شكل و شمايل خود را تغيير دهند. بعضى ديگر مى‏توانند همزاد خود را خلق كنند و بيشتر آنان نيز شفادهنده هستند.