اکنون یکی پیدا شده است و راز عسرت و اسارت انسان را برملا کرده است. به انسان میگوید که تو، قدر خود را نشناختی، از فزونی آمدی و خود را به کمیتها فروختی. این نشانی که مولوی میدهد به یکباره آدمی را بیدار میکند که نمیتواند هم خدا را بخواهد هم خرما! اگر طالب راحتی و آسایش و آرامش هستی، نمیتوانی میدان مبارزهی ارزشی را انتخاب کنی!
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
همهی کسانی که با مولوی آشنا هستند، میخواهند بدانند که مولوی چگونه مولوی شد؟ با دانستن این چگونگی شاید بتوانند خود نیز به مرتبهی مولانا برسند! ما بهطور مختصر میگوییم که شناخت مولوی از هستی، متحول شد که مولوی، مولوی شد. این را هم در کتاب «قبلهی جان» به اختصار شرح دادهایم. در این مقاله به تلویح از مولوی اول و مولوی دوم صحبت خواهیم کرد. مولوی اول، دوران خوابآلودگی اوست و مولوی دوم، دورانی است که او بیدار و متحول شده است. اینکه مولوی که بود و که شد و چگونه شد؟ یعنی چه اتفاقاتی در ذهن مولوی رخ داد که متحول شد؟ این تحول چه آثاری برای خود او و ازطریق دستاوردهای فکری او از جمله مثنوی معنوی، برای بشریت داشت؟ در ضمن در همین کتاب، نظری گذرا خواهیم داشت بر این حقیقت که مولوی فقط در شناخت باطنی و تجربی به قلههای کموبیش دستنیافتنی رسید، گرچه در علوم طبیعی که متکی به دانستههای پیشینیان بود، همان اشتباههای علمیای را باز تاباند که از هر کس دیگری سر میزند. از این نظر متوجه خواهیم بود که ذهن بازشدهی مولوی هم ناخودآگاه تسلیم دانستههای جزمی گذشتگان بوده است. آنچه او گفته، وحی مُنْزَل نیست، یعنی در علم تجربی است؛ نه در حیطهی روانشناسی ذهن.
وی هرچند تقلید را مذّمت میکند، متکی به شناخت نقدی و انتقادی نیست. پیروی از پیر را برای سالک مفید و لازم میداند. در کنار بدیعترین نکتهها که از زندگی نفسانی انسان میگوید و هنوز تر و تازه است، خرافههای گذشتگان را از زبان خود نقل میکند. ولی آنجا که از تجربیات نفسانی و جهانبینی خود میگوید، شاهکارهای نوظهور خلق میکند که هنوز بکر است. دیگر اینکه دیوان کبیر شمس نشان از شعف و شوق و شادیای میدهد که قابلتوصیف نیست و نتیجهی فلسفه و شناختی است که او بعد از ملاقات با شمس به آن دست یافت و دیروز و امروز، ما از آن بهعنوان عرفان مولوی یاد میکنیم. عرفان عاشقانهی ماندگار که در جوهر خود با قرائتهای دیگر عرفان متفاوت است.
عارفان را شمع و اشهد نیست از بیرون خویش |
خون انگوری نخورده، بادهشان هم خون خویش |
ساعتی میزان آنی، ساعتی موزون این |
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش |
گر تو فرعون منی، از مصر تن بیرون کنی |
در درون، حالی ببینی موسی و هارون خویش |
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر |
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش |
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال |
هر غمی کو گرد ما گردید، شد در خون خویش |
رمز جاودانگی مولوی نیز در این قرائت از عرفان است که عرفان عاشقانه، یا عرفان سرخوشانه و شادکامانه است. عرفانی شخصی که درک آن برای ما ممکن نیست، ولی سرگرم شدن با آن البته دلچسب، نشاطانگیز و در لحظاتی بیخودکننده است. در صورتی که بتوانیم با آن ارتباط باطنی و وجودی برقرار کنیم، از درگیریهای زمینی منفک میشویم و ما را با خود به عوالمی میبرد که در آن شناخت ناب وجود دارد. اینکه من اسم این حالت و عالم را «شناخت ناب» میگذارم، از این جهت است که این شناخت ما را سبک میکند و فراغتی روحی و روانی برایمان به بار میآورد.
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا |
|
|
|
من خمرهی افیونم، زنهار سرم مگشا |
|
آتش به من اندر زن، آتش چه زند با من؟ |
|
|
|
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا |
در این کتاب، ما با مولوی اهل فقه و کلام کاری نداریم، با مولویای کار داریم که در عرصهی روانشناسی تجربی و عرفان (معرفت و شناخت) کاربردی که متکی به تجربههای عینی و قابلفهم و انتقال است، دستاوردهای بکر و تازه و بیدارکنندهای در مثنوی دارد و به کار زندگی ما میآید. این یک بعد از شخصیت مولوی است که مهم است. همان بُعدی که توسط شمس شکوفا شده است؛ وگرنه شخصیت مولوی ابعاد دیگری دارد که قابلبحث است. یک وجه از شخصیت مولوی بعد حوالهای اوست. بدین مضمون که شناخت و معرفت ماورایی را به ساحت دیگری حواله میکند، راه را بر تحقیقات تجربی و عینی و انضمامی میبندد و بعضی شرحها را به ورای آگاهی محول میکند. یعنی گفتار او قابل نقد و قابل رد است، از نظر علمی با واقعیتهای زمان خود او هم سازگار نبوده است. اینجا به روشنی بگوییم که مولوی مثل هر کس دیگر موجودی تجزیهشده است. این تجزیهشدگی و گسستگی را میتوان در مثنوی مشاهده کرد. او در برداشتهای تجربی خود در قملرو و روان انسان، ویژگیهای اخلاقی و فلسفهی زندگی انسان، حرفهایی ناب زده است، ولی قرائت او در بحث کلامی و فقهی، مذهبی و فلسفی در کنار قرائتهای دیگر جای دارد و در زمینهی مسائل علمی گاهی از زمانهی خود عقبتر است. در صورتی که نخواهید از یک شخصیت عرفانی، اسطوره درست کنید، میپذیرید که مولوی هم مثل همهی ما انسان است و جایزالخطا. ولی بُعد عرفانی زندگی اوست که در شلوغی ذهنی ما کارگر میشود و تأثیر میگذارد. در خودشناسی است که مولوی مفاهیم را در حد اعجاز، ساده و قابل فهم کرده است. ذهنش به گسترهها و مرزهایی رفته که شگفتی ما را برمیانگیزد. در دیوان شمس است که سرخوشی او شگفتیآور است. موجودی همیشه مشعوف، سرزنده، بشاش، سنتشکن، نسبتبه آموزههای دوران خود عصیانگر، شخصیتی جوان و باطراوت. شما هرگز در دیوان شمس اثری از نومیدی و یأس و پیری و ملال نمیبینید و این ناشی از فلسفهی عرفانی خاص (عرفان مولوی را آموزههای عشقی و انحصاری او میدانیم) مولوی است که زندگی او را همواره چراغان کرده است. موسیقی کلام مولوی همه را به رقص میآورد. جسارتی به انسان میدهد که بندهای سنت و عرف را بگسلد و آزاد شود:
وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم |
|
|
|
بندها را بردرانم پندها را بشکنم
|
این شکستن بندها و قیود را ناشی از یک شناخت درونی و حسی و تجربی میدانیم که پردهها و حجابهای گذشته را هرازگاهی از برابر چشمان مولوی برمیدارد و او را به ساحت عشقی میرساند که دریافتش برای ما، که در شناخت همپای او نیستیم، اگر نگوییم ناممکن، ممتنع است.
هله نومید نباشی که تو را یار براند |
|
|
گرت امروز براند نه که فردات بخواند |
درِ اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا |
|
|
ز پس صبر تو را، او به سر صدر نشاند |
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها |
|
|
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند |
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش |
|
|
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ |
هله خاموش، که بیگفت، از این می همگان را |
|
|
بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند |
مولوی مقولهی عشق را تا جایی وسعت و گسترش داده که عقل را کنار زده است. عقل در منظر مولوی شناخت غیرباطنی یا ابزار شناخت غیرشهودی است. با این همه مولوی مراتب عقل را منکر نمیشود یا مراتب شناخت را. او عشق را به مصاف عقلانیتی کشانده که مانع خوشی و انبساط ما در زندگی است. در عین حال تقابل و مخالفتی با عقل ندارد. ولی این را هم میداند که عقلانیت در هر زمان و متناسب با هر زمان میتواند مانع خوشی انسان در این فرصت موقت حیات شود. درواقع خواسته است آدمی از این موهبت حیاتی و زندگیبخش محروم نماند. حالتی را که به آن رسیده به ما هم هدیه کرده است. دیگر این که عقل از نظر مولوی با مفهوم عقل در زمانهی ما متفاوت است، همچنانکه مفهوم قدرت عشق و نقش، متفاوت است. ضمن این که نباید این بعد عرفانی را هم آنقدر بزرگ کرد که هر کس خود را در مقابل آن ببازد.
نقش است به آسمان پریدن |
|
صد پرده به هر نفس دریدن |
اول نفس از نفس گسستن |
|
اول قدم از قدم بریدن |
نادیده گرفتن این جهان را |
|
مر دیده خویش را بدیدن |
گفتم که دلا مبارکت باد |
|
در حلقهی عاشقان رسیدن |
زآن سوی نظر نظاره کردن |
|
در کوچه سینهها دویدن |
بنابراین در این کتاب شما با مولویای روبهرو میشوید که تقدسزدایی شده، اسطورهزدایی شده و آنچه از تعالیم و برداشتهای او به عقلانیت ما سازگار است، مطرح میشود. توجه داشته باشید آنچه در کلام مولوی ناشی از جوشش عشق و ثمره و نتیجهی آن است، برای ما مهم است. آنچه ناشی از عقلانیت بردگی، فئودالی و سنتی است، برای ما مهجور است. ردپایش را در مثنوی هم میبینیم. بنابراین جوشش عشق در مولوی ثمراتی داشته که ما در این جا میآوریم. بخش عمدهی این جوشش عشق را در دیوان کبیر شمس میبینیم. عرفان مولوی آنجا که از تصوف دور میشود آزادکننده است، آنجا که با تصوف درمیآمیزد، محدودکننده است. ما با جلوههای عرفانی مولوی کار داریم که آزادکننده است. این بعد از مثنوی مورد نظر ماست. مولوی مثل همهی ما ابعاد مختلف دارد. این را فراموش نکنید. میخواهیم از مثنوی کاربردی حرف بزنیم. مثنوی که زندگی را برای ما سبک میکند، ولی موجب فرار ما از جامعه و زندگی اجتماعی نمیشود. عرفانی که در غیبت حقوق متولد نشده است. عرفانی که مقدمهی شناخت است؛ شناخت باطنی و شناخت تجربی. شناخت باطنی مولوی هم ناشی از تجربیات درونی اوست.
مشخصات
- کد کتاب
- 10385
- شابک
- 978-964-236-667-3
- نام کتاب
- مولوی چگونه مولوی شد
- نویسنده (ها)
- پیمان آزاد
- موضوع کتاب
- موفقیت و مدیریت
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 336
- تاریخ چاپ
- سال 1395