در این کتاب اپرا وینفری طی گفتوگوهایی کاملا صمیمانه دربارهٔ ریشهیابی و آسیبشناسی علت رفتارهای افراد از تمام گروههای سنی میپردازد. و پس از شناختنِ این علتها، به معضل آسیبروحی به طور علمی اما با زبان روان و قابل فهم برای عموم، میپردازد و سپس به چگونه تابآور شدن، کسب خِرد پس از آسیبروحی و التیام میپردازد.
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ یک کتاب روانشناسی نوشته اپرا وینفری و دکتر بروس دی پری: گفتوگوهایی دربارهٔ آسیبروحی، تابآوری و التیام
در این کتاب اپرا وینفری طی گفتوگوهایی کاملا صمیمانه دربارهٔ ریشهیابی و آسیبشناسی علت رفتارهای افراد از تمام گروههای سنی میپردازد. و پس از شناختنِ این علتها، به معضل آسیبروحی به طور علمی اما با زبان روان و قابل فهم برای عموم، میپردازد و سپس به چگونه تابآور شدن، کسب خِرد پس از آسیبروحی و التیام میپردازد.
این کتاب در سراسر جهان بازخورد بسیار خوبی گرفته و تحسین تمامی افراد کتابخوان را برانگیخته است.
پیشگفتار
او اخطار میدهد: «بس است، گریه نکن. بهتر است دهانت را ببندی.»
صورتم سخت شد. ضربان قلبم آهسته شد. لب پایینیام را محکم گاز گرفتم تا هیچ کلمهای از لبهایم بیرون نیاید.
او دفاعیهاش را در گوشم تکرار کرد: «من این کار را میکنم، چون دوستت دارم.»
من بهعنوان یک دختر جوان، همیشه «شلاق» میخوردم. در آن زمان، تنبیه بدنی کودکان برای آموزش دروس به آنها و سر عقل آمدنشان، از جانب مراقبها امری قابلقبول بود و مادربزرگم، هتی می، این شیوه را پذیرفته بود و از آن استفاده میکرد، اما من حتی با داشتن سه سال سن، میدانستم که این تجربهای نادرست بود.
یکی از بدترین تنبیههایی که به یاد دارم، در صبح یکشنبه رخ داد. رفتن به کلیسا نقشی کلیدی در زندگیهایمان بازی میکرد. همینکه میخواستیم خانه را ترک کنیم تا به کلیسا برویم، مرا فرستادند تا از چاه آب بیاورم. مزرعهای که من همراه پدربزرگ و مادربزرگم در آن زندگی میکردیم، لولهکشی داخلی آب نداشت. وقتی مادربزرگم از پشت پنجره مرا دید که دستم را در سطل آب کردم و انگشتانم را درون آن چرخاندم، عصبانی شد. اگرچه من هم مانند هر بچهٔ دیگری فقط داشتم معصومانه رؤیاپردازی میکردم، او عصبانی بود، چون این آب آشامیدنیمان بود و من انگشتانم را داخلش کرده بودم. مادربزرگم از من پرسید که آیا من داشتم با آب بازی میکردم و من گفتم: «نه». او مرا خم کرد و آنقدر وحشیانه شلاقم زد که گوشت بدنم ورم کرد. پس از اتمام تنبیه، سعی کردم بهترین پیراهن مخصوص یکشنبه را بپوشم، اما خونی که از بدنم راه افتاده بود، تراوش کرد و لکهای بزرگ بر پارچه به جا گذاشت. صورت مادربزرگم از شدت عصبانیت کبود شده بود. او مرا بهخاطر خونی و کثیف کردن پیراهنم سرزنش و تنبیه کرد و مرا به تعلیمهای یکشنبه فرستاد. در منطقه روستایی جنوب، کودکان سیاهپوست با کتک خوردن بزرگ میشدند. هیچکسی را نمیشناسم که شلاق نخورده باشد.
من به هر بهانه و دلیل سطحیای، مانند ریختن آب، شکستن لیوان، ساکت نبودن یا تکان خوردن، کتک میخوردم. یکبار شنیدم که کمدین سیاهپوستی گفت: «طولانیترین مسیر و سختترین کار این است که خودتان با پای خودتان ترکهٔ شلاق را از درخت ببرید». نهتنها مجبور بودم ترکه را خودم ببرم، بلکه اگر شلاقی در دسترس نبود، باید یکی را پیدا میکردم ــ شاخهٔ نازک و جوان بهترین بود، اما اگر خیلی هم نازک بود، باید چند شاخه را کنار هم قرار میدادم تا ترکه قویتر شود. او اغلب اوقات مرا مجبور میکرد تا خودم شلاق را درست کنم. گاهیاوقات نیز همه تنبیهها و کتکها را یکجا جمع میکرد تا شنبهشبها که برهنه از حمام بیرون میآمدم، کتکم بزند.
پس از تنبیه، وقتی دیگر توان نداشتم روی پاهایم بایستم، به من میگفت که اشکهایم را پاک کنم و لبخند بزنم و همه چیز را فراموش کنم؛ انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده است.
درنهایت توانایی ویژهای در تشخیص اینکه قرار است به دردسر بیفتم، کسب کردم. متوجه تغییر لحن صدای مادربزرگم یا «نگاهی» که نشاندهندهٔ اشتباه من و رنجیده شدنش بود، میشدم. او آدم بدجنسی نبود و باور دارم که به من اهمیت میداد و میخواست «دختر خوبی» باشم. من فهمیدم که «بستن دهانم» یا سکوت کردن، تنها راه اطمینان از پایان سریع تنبیه و درد بود. در چهل سال آینده، آن الگوی پذیرش شرطیشده ــ حاصل آسیب روحی عمیق و ریشهدار ــ هر رابطه، تعامل و تصمیم زندگیام را تعریف میکرد.
تأثیر شلاق خوردن در درازمدت ــ و سپس اجبار به سکوت و حتی در پی آن، لبخند زدن ــ مرا به یکی از مهرطلبترین افراد تبدیل کرد و اگر به روش متفاوتی تربیت شده بودم، نیمی از عمرم هدر نمیرفت تا بتوانم حد و مرزی تعیین کنم و با اعتمادبهنفس «نه» بگویم.
بهعنوان یک بزرگسال، سپاسگزارم که از روابط طولانیمدت، پایدار و دوستداشتنی با بسیاری از افراد لذت میبرم، اما آن کتک خوردنهای اولیه، شکستهای عاطفی و ارتباطات متلاشیشدهای که در اوایل زندگیام تجربه کردهام، بدون هرگونه شکوشبههای کمک کرد تا استقلال فردیام را توسعه بدهم. همانطور که شعر قدرتمند «شکستناپذیر» میگوید: «من استاد سرنوشت خودم هستم. من ناخدای کشتیِ روح خودم هستم.»
میلیونها نفر در دوران کودکی با رفتاری مشابه این و با این عقیده که زندگیشان ارزشی ندارد، بزرگ شدهاند.
گفتوگوهایم با دکتر بروس پری و هزاران نفری که اینقدر شجاع بودند تا داستانهای زندگی خود را در برنامه اپرا وینفری با من به اشتراک بگذارند، به من یاد داد که تأثیر رفتار آنهایی که باید مراقب من میبودند، صرفاً احساسی نبوده، بلکه واکنشی زیستی…
سال ۱۹۸۹ یک روز صبح در آزمایشگاهم ــ آزمایشگاه عصبشناسی تکاملی در دانشگاه شیکاگو ــ نشسته بودم و به نتایج آزمایشهای اخیر نگاه میکردم که دستیارم سرش را جلو آورد و گفت: «اپرا دارد تماس میگیرد.»
گفتم: «بسیار خب، پیامش را دریافت کن». من تمام شب را مشغول نوشتن بودم. نتایج آزمایش نادرست به نظر میرسید و اصلاً حوصله شوخی نداشتم.
او لبخندی از سر غرور زد و گفت: «نه، جدی میگویم. شخصی از هارپو تماس گرفته است.»
هیچ احتمال و دلیلی وجود نداشت که اپرا با من تماس بگیرد. من یک روانپزشک تازهکار در حوزه کودکان بودم که تأثیر استرس و اضطراب و آسیب روحی بر رشد را مطالعه میکردم. فقط تعداد انگشتشماری از افراد از این مطالعه باخبر بودند. بیشتر همکاران روانپزشکم زیاد به عصبشناسی یا آسیبشناسی روحی دوران کودکی فکر نمیکردند. نقش آسیب روحی بهعنوان عامل عمده در سلامت جسمی و روانی بررسی نشده بود؛ بنابراین گمان بردم که یکی از دوستانم مرا دست انداخته است، بااینحال تلفن را پاسخ دادم.
«خانم وینفری دو هفته دیگر گردهماییای در واشنگتن با شرکت رهبران ملی در حوزه کودکآزاری برگزار میکنند. ما از شما درخواست میکنیم که در این گردهمایی شرکت کنید.»
پس از توضیح بیشتر، روشن شد که بسیاری از افراد و سازمانهای معروف و موفق قرار بود در این گردهمایی شرکت کنند. مطالعه من ــ تأثیر آسیب روحی بر مغز درحالرشد ــ میان دیدگاههای برجسته و پذیرفتهشده از منظر سیاسی، نادیده گرفته و گم میشد؛ بنابراین خیلی مؤدبانه این پیشنهاد را رد کردم.
پس از چند هفته، تماس دیگری دریافت کردم: «اپرا شما را به یک عزلتنشینی یکروزه در مزرعهاش در ایندیانا دعوت میکند. دو نفر در آنجا حضور خواهند داشت: شما و اپرا. ما قصد داریم درباره مشکلات مربوط به کودکآزاری به بارشهای فکری و ایدههای جدید و بزرگی برسیم.»
اینبار بهدلیل اینکه میتوانستم این شانس را داشته باشم که کمک مهمی کنم، پیشنهاد را پذیرفتم.
صدای برجسته آن روز، اندرو وچز، نویسنده و وکیل متخصص در نمایندگی از کودکان، بود.
کار پیشگامانه او، الزام پیگیری کودکآزاریهای شناختهشده را برجسته کرد. در آن زمان، کودکآزارها میتوانستند از ایالتی به ایالت دیگر بروند و هیچ راهی وجود نداشت تا بتوان آنها را پیگیری کرد یا به این مسئله پی برد که آنها محدودیتها و رعایت فاصله و نزدیک نشدن به کودکان را رعایت میکردند یا نه. ملاقاتمان در سال ۱۹۸۹ در ایندیانا به پیشنویس ۱۹۹۱ قانون ملی محافظت از کودکان و ساخت پایگاه داده ملی کودکآزارها منجر شد. پس از دو سال، در بیستم دسامبر سال ۱۹۹۳، وکیلمدافعی که شامل شهادت دربرابر کمیته قضایی سنای آمریکا بود، لایحه اپرا بیل امضا و تبدیل به قانون شد.
آن روز در سال ۱۹۸۹، به گفتوگوهای بسیار بیشتری ختم شد. چند تن در برنامه اپرا وینفری حضور پیدا کردند تا بهصورت ویژه درباره داستانهای کودکان و تشکیل کارزارهایی برای اهمیت دوران ابتدایی کودکی و رشد مغز گفتوگو کنند. البته بیشتر گفتوگوهای ما درزمینه «آکادمی رهبری اپرا وینفری برای دختران» بود که اپرا آن را در سال ۲۰۰۷ در آفریقای جنوبی تأسیس کرد. این مؤسسه خارقالعاده، برای انتخاب، پشتیبانی، آموزش و توانمندسازی دختران «محروم» با پتانسیل بالا ایجاد شد. هدف بارز این مؤسسه، تربیت کادر رهبران آینده بود. بسیاری از این دختران، با وجود طیفی از ناملایمات، نظیر فقر، فقدان آسیبزا و خشونت اجتماعی یا درونخانوادهای، توانسته بودند تابآوری و دستاوردهای تحصیلاتی بالایی از خود نشان دهند. در ابتدای امر، این آکادمی براساس بسیاری از محتواهایی عمل کرد که در این کتاب به آنها میپردازیم. امروزه این آکادمی به الگویی از یک محیط آموزشی حساس به آسیب روحی و آگاه تبدیل شده است.
در سال ۲۰۱۸ برای یک داستان 60دقیقهای درباره «مراقبت آگاهانه از آسیب روحی» با اپرا برنامه داشتم. اگرچه فقط دو دقیقه از گفتوگوهایمان در بخش پایانی پخش شد، اما میلیونها نفر آن را تماشا کردند و هیجان قابلتوجهی بین جامعه متخصصانی که بر آسیب روحی کار میکردند، ایجاد شد، اما حرفهای بیشتری برای گفتن هست.
اشتیاق به گفتوگوی ما تااندازهای بازتاب اشتیاق شخص اپرا به اهمیت این موضوع بود. در برنامه صبح امروز سی.بی.اس. اپرا به گایلکینگ گفت که حاضر است روی میز برقصد تا توجه مردم را به اهمیت تأثیر آسیب روحی بر مغز درحالرشد کودکان جلب کند. اپرا در اخبار سی.بی.اس. مکمل برنامه 60 دقیقه، آن را مهمترین داستان زندگیاش نامید.
اپرا در تمام زندگی حرفهای خود درباره سوءاست…
من و اپرا بیش از سی سال دربارهٔ آسیب روحی، مغز، تابآوری و التیام گفتوگو میکردیم و این کتاب از جهات بسیار زیادی، نتیجهٔ آن گفتوگوهایی است که از داستانهای افراد و گفتوگوها استفاده میکند تا جنبههای علمی پشت همهٔ این مشکلات را آشکار کند.
جنبههای بسیار زیادی از رشد، مغز و آسیبهای روحی وجود دارد که نمیتوان در یک کتاب به آنها پرداخت، بهویژه کتابی که به شکل داستان نوشته شده باشد. زبان، محتوا و مفاهیم استفادهشده در این کتاب، حاصل مطالعه و کار هزاران دانشمند، پزشک و پژوهشگر در حوزههایی از ژنتیک تا همهگیرشناسی و انسانشناسی است. این کتاب برای همه است.
عنوان چه اتفاقی برایت افتاد؟ به تغییر دیدگاهی اشاره میکند که برای قدرت گذشته در شکل دادن عملکرد کنونیمان امتیاز قائل میشود. این عبارت، برگرفته از کار گروه پیشگام، دکتر ساندرا بلوم، توسعهدهندهٔ مدل پناهگاه است. به قول دکتر بلوم:
ما (گروه درمان پناهگاه)، تقریباً سال ۱۹۹۱ در جلسهای در واحد بستری، سعی میکردیم تغییراتی را توضیح بدهیم که در تشخیص و واکنش به موضوع آسیب روحی برایمان اتفاق افتاده بود. بهویژه آن چیزی که درحالحاضر بهعنوان ناملایمات دوران کودکی ــ بهعنوان دلیل مشکلات بیشتر افراد تحتدرمانمان ــ شناخته شده بود. جو فودرارو، مددکار اجتماعی که همیشه مشاهدات خوب و مفیدی مطرح میکند، گفته است: «موضوع این است که ما پرسش اصلی خود را از "مشکلت چیست؟" به "چه اتفاقی برایت افتاد؟" تغییر دادهایم.»
من و اپرا قانع شدهایم که پرسش اصلی «چه اتفاقی برایت افتاد؟» به هریک از ما کمک میکند تا بیشتر به این موضوع بیندیشیم که تجربههای ما ــ هم خوب و هم بد ــ چگونه رفتار و آینده ما را شکل میدهند. امیدواریم با درمیان گذاشتن این داستانها و مفاهیم علمی، هر خوانندهای به روش خود بصیرتهایی به دست بیاورد تا کمک کند که همه ما زندگی بهتر، معنادارتر و رضایتبخشتری داشته باشیم.
ــ دکتر بروس دی. پری
فهرست
- یادداشت نویسندگان
- پیشگفتار
- فصل 1. درک کردن دنیا
- فصل 2. در جستوجوی تعادل
- فصل 3. چگونه به ما عشق ورزیده شد
- فصل ۴. طیف آسیبهای روحی
- فصل 5. وصل کردن نقاط
- فصل 6. از کنار آمدن تا التیام
- فصل 7. خرد پس از آسیب روحی
- فصل 8. مغزهای ما، سوگیریهای ما، سامانههای ما
- فصل ۹. گرسنگیِ ارتباطی در دنیای مدرن
- فصل 10. آنچه درحالحاضر به آن نیاز داریم
- سخن پایانی
- منابع
- درباره نویسندگان
مشخصات
- کد کتاب
- 20213
- شابک
- 978-622-220-792-2
- نام کتاب
- چه اتفاقی برات افتاد؟
- نام اصلی
- What happended to you?
- نویسنده (ها)
- اپرا وینفری - دکتر بروس دی پری
- مترجم (ها)
- مریم نفیسی راد
- موضوع کتاب
- خوب زیستن
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 360
- تاریخ چاپ
- سال 1401
- نوبت چاپ
- چاپ اول
- سال چاپ اول
- 1401