ندای درون

شاگرد جدید روی زمین زانو زد تا دوره آموزشی خود را آغاز کند. استاد جمله‌ای الهام‌بخش را در گوش او زمزمه کرد و به او هشدار داد که این جمله را بر کسی آشکار نکند. شاگرد پرسید: اگر این کار را بکنم، چه اتفاقی می‌افتد. استاد پاسخ داد: هر کسی که این جمله الهام بخش را از تو بشنود از اسارت جهل و رنج رهایی می‌یابد، اما خودت از جمع ما طرد می‌شوی و از عذاب رنج می‌بری. شاگرد به محض شنیدن این واژه‌ها با شتاب به بازار رفت. او عده کثیری را دور خودش جمع و جمله الهام‌بخش را تکرار کرد تا همه آن‌ها بشنوند. شاگردان دیگر، بعدها، این موضوع را به استاد گزارش دادند و تقاضا کردند آن مرد به دلیل نافرمانی‌اش از جمع آن‌ها اخراج شود. استاد لبخند زد و گفت: او به آموزش‌های من نیاز ندارد. کردار آن مرد نشان داده است که می‌تواند استاد خوبی باشد، بی‌آنکه به دیگران تکیه کند.

مقدمه

من الهام‌گرفتن را دوست دارم و مطمئن هستم شما نیز به همین اندازه جذب زیبایی یک زندگی الهام‌بخش می‌شوید. این کتاب را نوشته‌ام تا آنچه را درباره این موضوع شگفت‌انگیز یاد گرفته‌ام به شما نشان دهم.

نوشتن چنین کتابی برای من تجربه‌ای تعالی‌بخش بود. چند ماه هر روز صبح حدود ساعت 3:30 از خواب برمی‌خاستم و پس از چند لحظه دعا و نیایش می‌نشستم تا بنویسم. کل کتاب دست‌نویس بود. دستم را روی میز می‌گذاشتم و اجازه می‌دادم اندیشه‌ها از دنیای نامرئی معنویت و از میان قلبم روی این صفحه‌ها جاری شوند. از اعماق وجودم می‌دانستم که این واژه‌ها از طرف من روی کاغذ نمی‌آیند، بلکه من فقط وسیله‌ای برای بیان این اندیشه‌ها هستم. من به چنین جریانی اعتقاد دارم و تا زمانی که هنگام نوشتن در حیطه معنویت باقی می‌مانم، این روش همچنان ادامه می‌یابد. مطمئن هستم این اندیشه‌ها در زندگی شما نیز عمل خواهند کرد.

این کتاب خصوصی‌ترین کتابی است که در 35 سال نویسندگی‌ام نوشته‌ام. من تصمیم گرفته‌ام از مثال‌های زندگی شخصی خود استفاده کنم؛ به عبارت دیگر، مثال‌هایی را می‌آورم که خودم به‌صورت مستقیم آن‌ها را تجربه کرده‌ام. خصوصی بودن این کتاب تصمیمی بسیار آگاهانه و سنجیده است. درحالی‌که به کارم ادامه می‌دادم، برای نوشتن درباره موضوعی ژرف همچون ندای درون، باید تا آنجا که ممکن بود مطلبی را انتقال دهم که خودم به معنای واقعی آن را احساس می‌کردم. درست همان‌طور که انسان با توصیف دیگران هرگز نمی‌تواند به مزه واقعی انبه پی ببرد، من نیز با بازگو کردن تجربه‌های دیگران نمی‌توانستم دانش و احساس خود را درباره ندای درون بیان کنم. با نوشتن از ژرفای وجودم توانستم حال و هوای واقعی ندای درون را در این صفحه‌ها زنده نگه دارم.

(در ضمن،‌ اگر می‌خواهید بدانید چرا من در تصویر پشت جلد کتاب با شادمانی به یک پروانه می‌نگرم، فصل آخر کتاب را بخوانید. عنوان فصل آخر این است وقتی در حیطه معنویت هستم، زندگی چگونه به نظر می‌رسد. درحالی‌که کتاب را به پایان می‌رساندم، با یکی از ظریف‌ترین آفریده‌های خداوند رویارویی اسرارآمیزی داشتم. در فصل آخر این تجربه حیرت‌انگیز را توضیح داده‌ام. همچنین، در این فصل به بررسی این مطلب پرداخته‌ام که اگر شما هم به پیام‌هایی که می‌گیرید عمل کنید، زندگی‌تان چگونه به نظر می‌رسد.)

به‌خوبی آگاه هستم که موضوعی را بارها و بارها در صفحه‌های کتاب تکرار کرده‌ام. تصمیم ندارم تکرارها را حذف کنم، زیرا این کتاب را وسیله‌ای می‌بینم که شما را به مکانی هدایت می‌کند. در این مکان پی می‌برید در حیطه معنویت بودن، به‌راستی چه معنا و مفهومی دارد. آن موضوع تکرار این است: در حیطه معنویت زندگی کنید. سرچشمه وجود شما معنویت است و برای الهام گرفتن باید هرچه بیشتر به سرچشمه وجودی خود شبیه شوید. شما باید به‌گونه‌ای زندگی کنید که هرچه بیشتر به خداوند شباهت داشته باشید.

یکی از استادان محبوب من به نام آنتونی دو ملو، کشیشی کاتولیک بود که در هند زندگی می‌کرد و می‌توانست موضوعات پیچیده‌ فلسفی را با هنر داستان‌سرایی به نکته‌های آموزشی ساده تبدیل کند. در بخش زیر داستانی کوتاه را از کتاب قلب یک انسان وارسته می‌خوانید. پدر دو ملو در این داستان، آنچه را من می‌خواهم درباره زندگی در حیطه معنویت بگویم، به‌صورت خلاصه آموزش می‌دهد:

شاگرد جدید روی زمین زانو زد تا دوره مریدی‌اش را آغاز کند. استاد مانترای مقدس را در گوش او زمزمه کرد و به او هشدار داد این مانترا را بر کسی آشکار نکند.

شاگرد پرسید: «اگر این کار را بکنم، چه اتفاقی می‌افتد؟»

استاد پاسخ داد: «هرکسی که این مانترا را از تو بشنود از اسارت جهل و رنج‌ رهایی می‌یابد؛ اما خودت از جمع ما طرد می‌شوی و از عذاب دوزخ رنج می‌بری.»

شاگرد به‌محض شنیدن واژه‌ها باشتاب به بازار رفت، عده کثیری را دور خود جمع و مانترای مقدس را تکرار کرد تا همه بشنوند.

مریدان دیگر بعدها این موضوع را به استاد گزارش دادند و تقاضا کردند آن مرد به دلیل نافرمانی‌اش از جمع آن‌ها اخراج شود.

استاد لبخند زد و گفت: «او به آموزش‌های من نیاز ندارد. کردار آن مرد نشان داده است که می‌تواند استادی خوب باشد بی‌آنکه به دیگران تکیه کند.»

من مطمئن هستم درحالی‌که در مطالعه این کتاب غرق می‌شوید، معنا و مفهوم این داستان برای شما به‌تدریج روشن‌تر و روشن‌تر خواهد شد. شما در ژرفای وجودتان فراخوان نیرومندی را برای بازگشت به حیطه معنویت احساس می‌کنید. این فراخوان هم‌اکنون نیز در زندگی شما فعال است، زیرا در غیر این صورت در این لحظه مشغول خواندن این جمله‌ها نبودید. از شما می‌خواهم به ندای درونی خود توجه کنید و سعادت نابی را احساس کنید که در انتظار شماست. این سعادت زمانی نصیبتان می‌شود که زندگی سرشار از معنویت را به واقعیت وجودی خود تبدیل کنید.

با خدا باشید

دبلیو. دایر

فهرست

مقدمه

بخش اول: ندای درون ـ زندگی در حیطه معنویت

فصل اول: زندگی خود را در حیطه معنویت سپری کنید

فصل دومزندگی شما قبل از تولد

فصل سومچرا هویت معنوی خود را کنار می‌گذاریم

فصل چهارم: بازگشت به حیطه معنویت چه احساسی را برمی‌انگیزد

فصل پنجمراه خود را به سوی یک زندگی الهام‌بخش پیدا کنید

بخش دوم

فصل ششماصول لازم را یاد بگیرید تا مسیرتان را به ‌سوی یک زندگی الهام‌بخش بیابید

فصل هفتمرابطه ندای درون با جلال و شکوه شما

فصل هشتمندای درون ساده است

فصل نهمهیچ نیرویی در دنیا قدرتمندتر از عقیده‌ای نیست که زمان متجلی‌شدن آن فرا رسیده باشد

بخش سوم

فصل دهماز ديگران الهام بگيريم

فصل يازدهم: به ديگران الهام ببخشيم

فصل دوازدهم: انرژى سرد و بى‏روح خود را متعالى كنيد

فصل سيزدهمالهـام‏بخشى در عمـل

بخش چهارم

فصل چهاردهم: سرچشمه‏ معنوى وجودتان فقط مى‏تواند همان‌گونه باشد كه هميشه هست

فصل پانزدهمسرچشمه‏ معنوى وجودتان مظهر دانايى است

فصل شانزدهمهمه چيز به ياد خدا مربوط مى‏شود

فصل هفدهمزبان معنويت

بخش پنجم

فصل هجدهم: وقتى در حيطه‏ معنويت هستم،  زندگى چگونه به نظر مى‏رسد