ساعتی بعد همه چیز را فراموش كردیم و به بازی پرداختیم. تا شب همانجا ماندم و شب علی برای بردنم آمد و با هم به خانه رفتیم. هنوز خانه شلوغ و پر رفت و آمد بود.
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
در كنار مریم روی پلههای حیاط نشسته بودم و به رفت و آمدی كه در خانه جریان داشت، نگاه میكردم. هركس میرسید، لحظهای نگاهم میكرد، دستی به سرم میكشید و از كنار ما میگذشت و داخل ساختمان میشد تا به مادرم تسلیت بگوید، قطرههای درشت اشكم را پاك كردم و به تصویر او در قاب عكسی كه روی میزی كوتاه دركنار دیسهای خرما و حلوا در گوشهی ایوان به چشم میخورد، چشم دوختم؛ عكسی كه دیگر هیچ شباهتی به خودش نداشت؛ صورتش جوانی و سلامت را فریاد میزد؛ با همهی تلاشی كه در مهار كردن موهایش داشت، دستهای از آن روی پیشانیاش ریخته بود و لبخندی گنگ كه در چهرهاش دیده میشد، زیبایی مردانهاش را در نظرم دو چندان میكرد. سرم را روی زانوهایم گذاشتم و بیاختیار به یادش با صدای بلند گریه كردم. او دیگر در میان ما نبود و من و علی یتیم شده بودیم. با اینكه هنوز كوچك بودم، تلخی این حقیقت را با تمام وجود حس میكردم. هرچند مدتها بود كه دیگر سایهی پدر را بر سر نداشتیم و او فقط اسمی بر ما داشت، حالا دیگر واقعاً رفته بود.
مشخصات
- کد کتاب
- 70011
- شابک
- 9789644128981
- نام کتاب
- با بهار
- نویسنده (ها)
- سیمین جلالی
- موضوع کتاب
- داستان و رمان
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 684
- تاریخ چاپ
- سال 1395
- نوبت چاپ
- چاپ اول