کتابی مهم و تاثیر گذار و امیدوار کننده برای هر کسی که میخواهد از زاویه ای دیگر به افسردگی بنگرد.
- تام اینسل، مدیر و بنیان گذار موسسه سلامت روان مایندسترانگ
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
یکی از موضوعاتی که سالها پیش برای اولینبار مرا به علم روانپزشکی جذب کرد این بود که سعی میکند با شخصیترین مصائب انسانی مقابله کند: اختلالات بالینی خودمان، تعادل و عدم تعادل عاطفی ما، حالات ذهنی و خاطرات ما، ایدههای ما دربارۀ جهان و رابطۀ آن با ما. بهعنوان یک پزشک جوان، مجموعهای پروپیمان از علائم سلامت روان بیمار برایم بسیار جالبتر از علائم سلامت جسمانی او مانند تورم مچ پا یا خارش پوست بود. از منظر علمی نیز برایم جذاب بود که همۀ این علائم ذهنی باید از مغز سرچشمه گرفته باشند، اما هنوز معلوم نبود چگونه از آنجا سرچشمه میگیرند. در آن زمان و اکنون نیز برایم محتمل بود و هست که اگر بتوانیم چیزهای بیشتری درخصوص چگونگی ایجاد اختلالات سلامت روان توسط مکانیسمهای مغزی بفهمیم، برای انجام کاری مؤثر در راستای درمان و پیشگیری این اختلالات در موقعیت بسیار قویتری قرار خواهیم گرفت. اگر میدانستیم این اختلالات از کجا آمدهاند یا چه چیزی سبب آن شده است، احتمالاً کمتر احساس شرم میکردیم و از صحبت کردن دربارۀ آنها نمیترسیدیم.
بنابراین، زمانی که حدود سی سال داشتم، یافتن اطلاعات بیشتر دربارۀ اینکه چگونه علائم ذهنی از مغز سرچشمه میگیرند، برای من به یک ماموریت تحقیقاتی حرفهای تبدیل شد. در آن زمان، در حدود سال 1990، بسیاری از روانپزشکان بر این موضوع تمرکز داشتند که چگونه مواد شیمیایی مغز مانند دوپامین و سروتونین میتوانند باعث اختلالاتی مانند روانپریشی و افسردگی شوند، اما واضح بود که هنوز چیزهای زیادی برای فهمیدن وجود دارد. آن زمان بود که متوجه شدم برای فهمیدن این حقایق باید یک دانشمند و همچنین یک روانپزشک بالینی شوم.
طی سالهای دهۀ 1990، مؤسسۀ ولکام تراست برای اخذ مدرک دکترا، تحت نظارت پروفسور مایکل برامر، در انستیتو روانپزشکی لندن به من بورسیه داد. اولین اسکنرهای افامآرآی بهتازگی در نقاطی در سراسر جهان راهاندازی شده بود و من مشغول تجزیهوتحلیل ریاضی این دادههای جدید بودم تا نقشههایی از عملکرد مغز انسان در افراد سالم و بیماران مبتلا به اختلالات سلامت روان تهیه کنم. همزمان نوشتن مقالات علمی بسیاری درخصوص تصویربرداری عصبی، علوم اعصاب و سلامت روان را آغاز کردم. این برای من یک پیشرفت بسیار هیجانانگیز بود. به اندازۀ کافی خوششانس بودم که در زمان مناسب در مکان مناسب قرار بگیرم تا موج اول تحقیقات دستگاههای تصویربرداری مغزی یا امآرآی را ببینم که از آن زمان تاکنون بهطور گسترده در یک اکوسیستم علمی جهانی گسترش یافتهاند. من فکر میکردم نتایج این تحقیقات تنها به زمان وابسته است و شاید فقط در عرض چند سال، قطعاً تا زمانی که من پنجاهساله شوم، پیش از سیل غیرقابلمقاومت اکتشافات جدیدِ اسکن مغز و بهطورکلی علم مغز منجر به بهبود اساسی در نحوۀ تفکر و درمان اختلالات سلامت روان شود، اما اینگونه نشد.
با این روحیه بود که در سال 1999 بهعنوان استاد روانپزشکی در دانشگاه کمبریج شروع به کار کردم. در ابتدا، تحقیقات تصویربرداری مغز را ادامه دادم و سعی کردم راههای جدیدی برای اندازهگیری و تجزیهوتحلیل سازمان شبکۀ پیچیدۀ مغز انسان بیابم. من احتمالاً بهعنوان یک دانشمند دانشگاهی برای آثارم در زمینۀ علوم اعصاب شبکه یا «کانکتوم» معروف هستم. اما موضوع این کتاب این نیست.
با نزدیک شدن به اواسط چهلسالگی، نمیتوانستم این موضوع را درک کنم که علیرغم پیشرفت فوقالعاده در علوم اعصاب در سطح بینالمللی، هنوز هیچ نشانهای از تغییر در آنچه روزانه در بیمارستانها و کلینیکهای انگلستان اتفاق میافتد، وجود ندارد. ازاینرو، خواستم در راستای تغییر در آیندۀ عملکرد روانپزشکی صرفاً کاری فراتر از مقاله نوشتن دربارۀ اسکن مغز انجام دهم. متوجه شدم که همواره قدرتمندترین اهرم تغییر در تاریخ پزشکی، ظهور یک درمان جدید بوده است. فهمیدم که میخواهم دربارۀ چگونگی کشف درمانهای دارویی جدید برای افسردگی، روانپریشی و سایر اختلالات بیشتر بدانم.
بههمیندلیل بود که در سال 2005، از فرصتی غیرمعمول استفاده کردم تا کار نیمهوقت خود را برای شرکت گلاکسواسمیتکلاین یکی از بزرگترین شرکتهای داروسازی بریتانیا که با نام GSK نیز شناخته میشود شروع کنم. نیمی از هفته را در آزمایشگاه دانشگاه روی ناشناختههای جذاب تجزیهوتحلیل شبکۀ مغز و نیم دیگر را بهعنوان مدیر واحد تحقیقات بالینی GSK میگذراندم که فقط حدود دویست متر با بیمارستان آدنبروک فاصله داشت. ما در شرکت گلاکسو مطالعات زیادی روی اثرات داروهای جدید درحالتوسعۀ بالینی برای روانپزشکی، نورولوژی و سایر زمینههای پزشکی، انجام میدادیم. گاهی اوقات نزدیک شدن به وعدۀ درمانهای جدید هیجانانگیز بود. اما در سال 2010، GSK بهطور ناگهانی تمام برنامههای تحقیقوتوسعۀ خود در زمینۀ سلامت روان را تعطیل کرد. آن زمان بود که متوجه شدم یک روانپزشک پنجاهساله هستم که برای شرکتی کار میکنم که دیگر نمیخواهد روانپزشکی کند. و اگر شرکتی به بزرگی و قدرتمندی GSK فرصتی برای پیشرفت درمانی در روانپزشکی نمیدید، آن چشمانداز و پیشرفتی که من در بیست سال گذشته انتظار داشتم شاهد آن باشم، دیگر چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ در آن لحظه بود که اندیشیدن جدی دربارۀ ایدههای این کتاب را آغاز کردم.
من به کار دانشمندان پیشاهنگی که تحقیقات جدیدی در زمینۀ ارتباط مغز و ذهن با عملکرد سیستم ایمنی آغاز کرده بودند علاقهمند شدم. آنها، تحقیقات خود را
ایمنی-روانپزشکی یا نورو-ایمونولوژی مینامیدند. اولینباری که در این خصوص شنیدم، صادقانه بگویم، با تمام استدلالهای خوبی که داشت، به نظرم ابلهانه میرسید. اما همچنانکه عمیقتر به آن پرداختم، بیشتر و بیشتر برایم مأنوس گشت؛ اینکه این رویکرد بدیع میتواند یک استراتژی علمی باشد که آنقدر متفاوت هست که بتواند شانس جدیدی برای پیشرفت درمانی در روانپزشکی ارائه دهد. من با افراد زیادی صحبت کردم و یکبار دیگر خوششانسی به من رو کرد؛ رئیسم در GSK موافقت کرد که این طرح ممکن است ارزش بررسی داشته باشد و از حدود سال 2013 توسط شورای تحقیقات پزشکی و مؤسسۀ ولکام تراست برای مشارکتهای تحقیقاتی با سایر شرکتها و کارشناسان دانشگاهی در راستای یافتن اطلاعات بیشتر درمورد پیوندهای بین التهاب و افسردگی حمایت شدیم.
امیدوارم این مقدمه توضیح دهد که چه شد که در برنامۀ تحقیقاتی
ایمنی-روانپزشکی که هنوز هم ازنظر علمی روی آن کار میکنم، شرکت کردم. اما توضیح نمیدهد که چرا کتابی دربارۀ آن نوشتم. دانشمندان اغلب برای نوشتن مقالات علمی برای مخاطبان ویژۀ خود انگیزۀ زیادی دارند، نه برای کتابهایی که تقریباً هرکسی ممکن است بخواند. اما ازآنجاکه حدود پنج سال گذشته را صرف آموختن بیشتر دربارۀ نحوۀ تعامل سیستم ایمنی و سیستم عصبی و رابطۀ التهاب بدن با بروز علائم روانی مانند افسردگی کردهام، به نظرم رسید که این سؤالات بهطور گستردهای طنینانداز خواهند شد. آنها به برخی از ایدههای بسیار اساسی دربارۀ رابطۀ بین بدن و ذهن و همچنین تفاوت سنتی بین روانپزشکی و باقی علم پزشکی دست میزنند. آنها نهتنها به چند داروی ضدافسردگی جدید، بلکه به یک روش کاملاً ازنوپیکربندیشده -و به جرئت بگویم، کاملاً بهتر- برای مقابله با اختلالات سلامت روانی و جسمی باهم، بهجای جدا از هم، اشاره میکنند؛ رویکردی که در حال حاضر پیش گرفتهایم.
در آخر باید اضافه کنم که در نگارش این کتاب، بهویژه در بخشهای سیستم ایمنی، ناچار به استفاده از تعدادی واژههای تخصصی بودم، زیرا اگر سعی میکردم داستان را بدون هیچ جزئیات فنی تعریف کنم، نمیتوانستم آن را آنطور که شایسته است بازگو کنم. و فکر میکنم این یک داستان واقعاً هیجانانگیز است از اینکه چگونه میتوانیم شاهد تغییرات شگفتانگیز علم جدید در سلامت روان باشیم. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
اد بالمور
کمبریج، انگلستان
مارس 2018
فهرست
- مقدمه
- یک: جرئت متفاوت اندیشیدن
- دو: نحوۀ عملکرد سیستم ایمنی بدن
- سوم: حقیقت پشت پرده
- چهارم: مالیخولیای پسادکارتی
- پنجم: چطور؟
- ششم: چرا؟
- هفت: حالا که چه؟
- دربارۀ نویسنده
مشخصات
- کد کتاب
- 30109
- شابک
- 978-622-220-783-0
- نام کتاب
- ذهن ملتهب - رویکردی کاملا بدیع و انقلابی به پدیده افسردگی
- نام اصلی
- Inflamed Mind
- نویسنده (ها)
- ادوارد بالمور
- مترجم (ها)
- الهام شریف
- موضوع کتاب
- تحول
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 236
- تاریخ چاپ
- سال 1401
- نوبت چاپ
- چاپ اول
- سال چاپ اول
- 1401