منتشر شد
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
آیا تا به حال احساس کردهاید که لازم است زندگی شغلیتان را سادهتر کنید؟ آیا اغلب حس میکنید وظایفی را بیش از حد تواناییتان برعهده گرفته اید؟ آیا احساس میکنید زیاد کار میکنید اما به نتایج مناسبی نمیرسید؟ آیا اغلب مشغول هستبد اما حاصلی به دست نمیآورید؟ آیا فکر میکنید همواره وقت شما صرف رساندن دیگران به اهدافشان میشود؟ اگر به یکی از این سؤالات پاسخ مثبت دادهاید، راهحل در اصلگرایی است. اصلگرایی انجام بیشترین کار در کمترین زمان را به شما یاد نمیدهد بلکه این روش به شما میآموزد فقط کارهای درست را انجام دهید. اصلگرایی، استراتژی مدیریت زمان با تکنیک بهرهوری نیست، بلکه دیسیپلین و برنامهٔ منظم برای این است که بدانید چه چیزهایی کاملا اساسی هستنذ و سپس هر آنچه اساسی نیست را حذف کنید تا بتوانید بیشترین مقدار ممکن از کارهایی را که واقعا مهم هستند، انجام دهید.
«حکمت زندگی عبارت است از حذف چیزهای غیرضروری.»
ــ لین یوتانگ[1]
سم الیوت[2] مدیر اجرایی توانایی در سیلیکونولی بود که پس از اینکه شرکتش توسط یک شرکت بزرگتر و بوروکراتیک خریداری شد، خودش را بسیار ضعیف یافت.
او بهراستی میخواست در نقش خود بهخوبی بازی کند و همکار خوبی باشد؛ بنابراین بدون اینکه خیلی به خواستههایی که از او داشتند فکر کند، به بسیاری از آنها پاسخ مثبت داد. حاصل این کار این بود که تمام روز با عجله از یک جلسه به جلسة دیگر و از یک کنفرانس به کنفرانس دیگر میرفت و تلاش میکرد همه را از خود راضی نگاه دارد و همة کارها را بهخوبی انجام دهد. استرس او با پایین آمدن کیفیت کارش بالا رفت. مثل این بود که او بزرگترین میزان تلاش را صرف کوچکترین فعالیتها میکرد و درنتیجه، کارش دیگر برای او رضایتبخش نبود و همزمان نتایجی که به دست میآورد، برای افرادی که خیلی تلاش میکرد راضیشان کند، ناامیدکننده شد.
در میان اینهمه ناامیدی برای سم، شرکت به او پیشنهاد بازنشستگی پیش از موعد داد، درحالیکه سم هنوز در اوایل پنجاهسالگی خود بود و علاقهای به بازنشستگی کامل نداشت. او به فکر فرو رفت و کمی در این مورد اندیشید که میتواند یک شرکت مشاوره در زمینة کاری خود راهاندازی کند. او حتی به این فکر کرد که خدمات خود را بهعنوان مشاور، به کارفرمای خود بفروشد، اما هیچیک از این گزینهها برایش چندان جذاب به نظر نمیرسید. در همین حین او رفت تا با یک مربی در این مورد حرف بزند و با وی مشورت کند. این مربی برای او توصیههای شگفتانگیزی داشت: «سر کاری که هستی بمان، اما فقط بهعنوان مشاور کار کن. فقط همین! به کسی هم در این مورد چیزی نگو». بهعبارتدیگر، مربی به او توصیه کرد فقط کارهایی را انجام دهد که به نظرش ضروری هستند و هر کار دیگری را که از او خواسته میشود نادیده بگیرد.
سم به توصیة مربیاش عمل کرد! او فهرستی از کارها برای هر روز تهیه کرد و خود را به انجام آنها متعهد نمود. سپس دورتادور این کارها در ذهنش نوار قرمزی کشید تا به یاد داشته باشد که کار دیگری در این دایره نخواهد گنجید. سم شروع به نه گفتن به درخواستهایی که از او میشد کرد.
سم در ابتدا با تردید شروع به آزمودن این روش کرد. او درخواستها را براساس معیارهایی که با ترس برای خود قائل شده بود ارزیابی میکرد: «آیا میتوانم با توجه به زمان و منابعی که دارم این درخواست را هم انجام دهم؟» اگر پاسخش منفی بود، این درخواست را رد میکرد. نتایج حاصل بهشکل خوشایندی قابلتوجه بودند، بااینکه افراد در ابتدا کمی ناامید به نظر میرسیدند، به صداقت او احترام میگذاشتند.
سم از بردهای کوچکی که به دست آورده بود دلگرم شد و حالا کمی بیشتر از پیش درخواستهای اضافی را رد میکرد. وقتی درخواستی به دستش میرسید، مکث میکرد و درخواست را براساس معیارهای سختتری ارزیابی میکرد: «آیا این مهمترین کاری است که در حال حاضر باید با زمان و منابعی که دارم انجام دهم؟» اگر سم نمیتوانست بهطور قطعی پاسخ مثبت دهد، آنگاه درخواست را رد میکرد. او یک بار دیگر با خوشحالی دریافت، بااینکه همکارانش ممکن بود ناراحت به نظر برسند، همچنان چون گذشته به دلایل او برای رد کردن درخواستشان احترام گذاشتند.
سم با جسارت بیشتری شروع به اعمال معیارهای انتخابیاش برای همهچیز کرد؛ نهفقط درخواستهای مستقیمی که از او میشد. او در تمام زندگیاش همیشه برای انجام خدمات یا تکالیفی که در آخرین لحظه داده میشدند، داوطلب میشد و حالا راهی پیدا کرده بود که به او نشان میداد نباید چنین کند. او پیش از این، یکی از اولین کسانی بود که به ایمیلهای درخواستهای کاری پاسخ میداد، اما اکنون فقط کنار مینشست و به دیگران اجازه میداد پاسخ دهند. دیگر در کنفرانسهای تلفنی که تنها چند دقیقة ابتداییشان برایش قابلتحمل بودند شرکت نمیکرد. دیگر به جلسات هفتگی بهروزرسانی اطلاعات نمیرفت، زیرا به این اطلاعات نیاز نداشت. اگر در پروژهای مشارکت مستقیم نداشت، از شرکت در جلسات مربوط به آن خودداری میکرد. او به من توضیح داد: «صرف دعوت من به این جلسات، دلیل کافی برای شرکت در آنها به نظر نمیرسید.»
در ابتدا احساس میکرد این کار خودخواهانه است، اما با گزینش کردن وظایفش، برای خودش فضایی خرید و در آن فضا آزادی خلاقانهای یافت. او میتوانست تلاشهای خود را روی یک پروژه و در یک زمان متمرکز کرده و برای کارهایش بهطور کامل برنامهریزی کند. او میتوانست موانع مسیر را پیشبینی و شروع به رفع موانع کند. بهجای اینکه مدام در فعالیت باشد تا همة کارها را انجام دهد، میتوانست تنها به کارهای درست بپردازد. تعهدی که اکنون برای انجام کارهای واقعاً مهم -و حذف هر چیز دیگری- یافته بود، بار دیگر کیفیت کار او را بالا برد. او بهجای اینکه در یکمیلیون جهت، فقط یک میلیمتر پیشرفت کند، با سرعتی بهمراتب بالاتر و پیشرفتی فوقالعاده کارهایی را به پایان میرساند که واقعاً حیاتی بودند.
او چند ماه به این روش ادامه داد و در این مدت متوجه شد که نهتنها در طول روز بیش از پیش کار میکند، بلکه حتی عصرها میتواند زمان بیشتری را در خانه باشد. او میگفت: «من بار دیگر به زندگی خانوادگی خود بازگشتهام! حالا دیگر بهموقع میتوانم به خانه بروم». اکنون سم دیگر بردة گوشبهفرمان تماسهای تلفنیاش نیست و میتواند آن را در خانه خاموش نگاه دارد. او برای ورزش به باشگاه میرود و برای رفتن به رستوران با همسرش، زمان کافی دارد.
شگفتانگیز اینکه اینها هیچ پیامد منفیای برای او ندارد. رئیسش او را تنبیه نمیکند و همکارانش از او کینهای ندارند و دقیقاً برعکس، ازآنجاییکه سم اکنون تنها با پروژههایی کار میکرد که برایش معنادار و درواقع برای شرکت ارزشمند بودند، رئیسش و همکارانش احترام و ارزش بیشتری برای او و کارش قائل بودند. بهاینترتیب او بار دیگر در کارش ارتقا یافت و رتبة عملکردش بالا رفت و درنهایت یکی از بزرگترین پاداشهای دوران حرفهای خود را دریافت کرد!
در این مثال، گزارة ارزشی اساسی اصلگرایی آمده است: تنها زمانی میتوانید نقش مهم و ارزشمندی در کارها داشته و بالاترین سهم خود را از نتایج دریافت کنید که تلاش برای انجام هر کاری را متوقف کنید، دیگر به همه بله نگویید و تنها کارهایی را انجام دهید که واقعاً مهم هستند.
شما چطور؟ تابهحال چند بار به یک درخواست پاسخ مثبت دادهاید، بدون اینکه واقعاً به آن فکر کنید؟ چند بار از تعهدی که به انجام کاری دادهاید پشیمان شده و از خودتان پرسیدهاید: «چرا برای انجام این کار داوطلب شدهام؟» چند وقت یک بار برای خشنود کردن دیگران بله میگویید؟ یا شاید برای پیشگیری از بروز دردسر؟ یا به این دلیل که «بله» تنها پاسخ پیشفرض شما شده است؟
حالا اجازه دهید این سؤالات را از شما بپرسم: آیا تابهحال احساس کردهاید که بیش از حد از خودتان کار کشیدهاید؟ آیا تابهحال احساس کردهاید که هم بیش از حد کار کردهاید و هم کم نتیجه گرفتهاید؟ آیا تابهحال متوجه شدهاید که بزرگترین و بیشترین فعالیتها را برای کمترین و کوچکترین نتایج انجام دادهاید؟ آیا تابهحال شده احساس کنید که مشغول هستید، اما سازنده نه؟ آیا فکر میکنید مثل این است که همیشه در حال حرکت هستید، اما هرگز به جایی نمیرسید؟
اگر به هریک از این سؤالات پاسخ مثبت دادهاید، باید بدانید راه خروج از این بنبست، اصلگرایی است.
مشخصات
- کد کتاب
- 10661
- شابک
- 978-622-220-907-0
- نام کتاب
- اصلگرایی
- نویسنده (ها)
- گرگ مککوین
- مترجم (ها)
- فریبا جعفری نمینی
- موضوع کتاب
- موفقیت و مدیریت
- قطع
- رقعی
- تاریخ چاپ
- سال 1402
- نوبت چاپ
- چاپ اول
- سال چاپ اول
- 1402