رمان وکیل اتفاقی نوشته ناهید کاشانیان
تمام کتابهای انتشارات نسل نواندیش با کیفیت بالا تولید میشود و در بستهبندی مقوایی در میان حباب پلاستیکی ارسال میشود تا هیچنوع آسیبی به محصول نرسد. در صورتی که کتاب تهیه شده توسط شما از وبسایت یا کتابفروشیهای سراسر کشور دچار مشکل صفحهآرایی هستند لطفا جهت تعویض با شماره ۰۲۱۸۸۹۴۲۲۴۷ تماس بگیرید.
این رمان برگرفته از داستانی واقعی است
ساعت سه بامداد بود و تلفن روی میز بدون وقفه زنگ میخورد. همینطور که تلفن روی میز میلرزید هرکسی که دور میز نشسته بود، به صورتم نگاه میکرد. دستم خیلی خوب بود و همانطور که به صورت پر از خشمِ همه چشم میگرداندم، به دوستانم گفتم: «من میبرم، کسی روی دستم نیست...» هرچند زنگ خوردن تلفن قطع نمیشد، همه طوری به یکدیگر نگاه میکردند که گویی در دلشان میگویند: «خیال میکنی، من پادشاه این بازیام». نمیدانم آیا بدترین جنبة این بازی این است که هرکس برنده میشود واقعاً احساس پادشاهی میکند.
شاید هم هیچکدام از کسانی که دور میز نشسته بودند به آن پول احتیاج نداشتند، درنتیجه بازی سر میلیونها دلار نبود! وقتی به زندگی کاریمان نگاهی میانداختیم رقمهای بسیار کوچکی بود. شاید هم برای من دیگر پولهایی با رقمهای درشت مناسب بود.
گویی همة آنها منتظر بودند به تلفن جواب بدهم یا اعصابشان دیگر از روند بازی خرد شده بود، درهرصورت کیفم کوک بود، چون واقعاً دستم محشر بود و بهیقین و بهحتم من برنده میشدم!
زنگ تلفن قطع شد و پیامی آمد. نوشته شده بود: پلیسها به خانه آمدهاند. نمیگویند دنبال چه هستند. خانه را کلاً زیرورو کردهاند. بچهها میترسند، من هم میترسم. کجایی؟
نفهمیدم چه شده است، تنها کسی که میتوانست خودش را بهسرعت به خانه برساند برادر بزرگم بود. بلافاصله به او زنگ زدم؛ اما اصلاً جواب نداد. با همسرم تماس گرفتم. ساعت 3:30 شده بود.
همین که ملک گوشی را جواب داد با فریاد پرسید: «معلوم هست کجایی؟»، با صدایی بلند گریه میکرد. هقهق او در قلبم پیچید. صدای گریة کودکان هم در کنار گریة او به گوشم رسید و صدای مردی که پرسید: «با چه کسی صحبت میکنی؟»
پرسیدم: «او چه کسی است؟»
یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ مَلَک با هقهقهایش نمیتوانست چیزی به من بفهماند. از بین هقهقهایش فقط «بیا» را متوجه شدم.
نمیدانستند که من خارج از کشورم. من فردی بودم که بیمسئولیت ولخرجی میکردم و قمارباز بودم و بهجز حال خودم در فکر هیچچیز دیگری نبودم!
بله من نمیدانستم مسئولیتپذیری چیست، شاید هم در چشمان تو فردی عاجزم!
بله بله، من عاجز بودم!
باید بلافاصله بلیت برگشت میگرفتم، وقتی سر میز بازگشتم، همه بسیار سرد نگاهم میکردند و سرزنشم کردند که چرا منتظرشان گذاشته و بازی را نیمهتمام رها کردهام.
همة پولی را که برنده شده و پولی را که با خود برده بودم، روی میز گذاشتم، دیگر هیچچیز برایم مهم نبود.
مثل احمقی که از عصبانیت و استرس مرواریدوار عرق میکند و نمیداند باید چه کاری انجام دهد مدام اینطرف و آنطرف قدم میزدم و منتظر گذشتن ساعت بودم. میخواستم بلافاصله برگردم.
شاید اولینباری بود که آنقدر مایل بودم پیش همسر و فرزندانم باشم و نشان بدهم در کنارشان هستم.
تنها کاری که باید میکردم این بود که سوار هواپیما شوم تا پیش همسر و فرزندانم باشم. بااینحال هنوز درک نکرده بودم که چه اتفاقی رخ داده است. یعنی چه شده است؟ چرا پلیسها خانهام را تفتیش کرده بودند؟ در ذهنم سؤال و جوابهای زیادی بود؛ اما برای اینکه مسئلهای پیش بیاید خیلی زود بود. همهچیز را حل کرده بودم. امکان نداشت چنین مسئلهای رخ بدهد. موضوع از چه قرار بود؟ مغز انسان واقعاً از کار میافتد... با اینکه مدام میگفتم باید دغدغههای کوچکی داشته باشم، چرا این اتفاقات در ماههای اخیر بر سرم میآمد؟
زمانی تنها دغدغهام بنزین زدن به فندک زیپوام بود یا اینکه آیا برای کفش نو خود کتوشلوار جدید بخرم یا نه... حال الانم را ببین!
سوار هواپیما شدم و به آنکارا رفتم.
از هواپیما پیاده شدم و...
آیا میدانی زندگی برایت چه رویدادی را رقم خواهد میزند؟
میدانی چرا روال زندگی به اینصورت است؟
امروز خیلی خوش و خوب هستی...
اما آیا میتوانی چیزی دربارة فردا بگویی؟
فرصت تو برای فکر کردن فقط امروز است!
برای نجات فردا امروز را داری!
سیلی تقدیر با عشوه خواهد آمد!
عشوه که زیباست، اما اگر سیلی را نوش جان کنی باز هم میتوانی بگویی خوب هستم؟
زود باش بگو، خواهی توانست؟
گاهی لحظاتی پیش میآید که میخواهی دنیا بایستد!
نه، نه!
میگویی دنیا نابود شود!
زندگی تو را به چالش میکشد،
تقدیر تو را میآزماید!
درد که بر تو عارض شد بالوپرت را میشکند!
کاری نمیتوانی بکنی!
نه، نه!
قادر به انجام دادن هیچ کاری نیستی.
از درون میسوزی،
بهجز خودت کسی را نمیتوانی بسوزانی.
شاید عصبانی شوی.
نه، نه!
تو که عصبانی نمیشوی،
تو فردی خوشنیت هستی!
کسی که فکر میکند باخته اما درنهایت برنده است،
همان که نیتش خوب است اما تجربهای بد را از سر میگذراند!
مبادا فراموش کنی، پایان شب سیه سپید است!
مشخصات
- کد کتاب
- 70097
- شابک
- 978-622-220-754-0
- نام کتاب
- سرنوشت عاشق نیست توست
- نام اصلی
- Nasip Niyete Vurgundur
- نویسنده (ها)
- اتهم امین نموتلو
- مترجم (ها)
- فائزه پورعلی
- موضوع کتاب
- داستان و رمان
- قطع
- رقعی
- صفحات
- 164
- تاریخ چاپ
- سال 1401
- نوبت چاپ
- چاپ اول
- سال چاپ اول
- 1401